صراط

ای کـــــه مـــــــــرا خوانــده ای راه نشـــــــانم بــــــده..

صراط

ای کـــــه مـــــــــرا خوانــده ای راه نشـــــــانم بــــــده..

مشخصات بلاگ
صراط

گر بعد از رحلت رسول‌ الله (ص) ظهر حکومت اسلام به غروب خونین
شهادت حسین بن علی (ع) و شب بی‌قمر غیبت انجامید، این بار
امام (ره) فرصت یافت تا وثیقه حکومت را به معتمدین خویش بسپارد
و این خود نشانه‌ای است بر این بشارت که این بار خداوند اراده کرده است
تا حزب ‌الله و مستضعفین را به امامت و وراثت زمین برساند. شهید آوینی

آخرین نظرات
نویسندگان

۲۲ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است



امروز…

شلمچه شد آخرین نقطه ی عشق بازی…

شلمچه شد اشک چشم بیقراران…

شلمچه شد آه دل سوختگان…

شلمچه شد میعادگاه فدائیان حسین…

شلمچه یعنی غربت…

یعنی تنهایی…

یعنی اسارت…

شلمچه یعنی بسوز و بساز…

و امروز عاشقان چه غریبانه و دل شکسته از پشت آهن هاآنطرف مرز را نگاه می کردند…

اگر رخصت داشتند با همان پاهای برهنه اشان به سمت کربلا می دویدند…

ولی افسوس…

افسوس از مرزها…

افسوس از دل های پر گناه…

افسوس از بی معرفتی هایمان…

اینجا شلمچه…

آنطرف تر کربلا…

دل را از همین مرز که به نینوا بفرستی، همین جا برایت کربلاست…

شلمچه یعنی کربلا…!!!

رفقا راهیان نور دیگری در راه است کیا میان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


  • قاصد

"جنازه مرا بر روی مین ها بیندازید،

تا منافقین فکر نکنند،

ما در راه خدا از جنازه‌مان دریغ داریم،

به دامادی دو ماهه من ننگرید،

دامادی بزرگی در پیش داریم."

شهید غلامعلی پیچک

  • قاصد
  • قاصد

باسلام خدمت شما دوستان عزیزم.اگر خاطر مبارک باشه یک سری دیگم از شهید مدافع حرم شهید محمود رضا بیضایی نوشته بودم این شهید دردل خیلیا من جمله بنده حقیر سرا تا پا تقصیر طوفانی به پا کرده ........... این متنی که در پایین آمده خاطرات برادر شهید برگرفته از وبلاگ اسکالپل است . ما را نیز دعا کنید... یاعلی


 شوق شهادت طلبی چیزی نبود که یک شبه در او شکل گرفته باشد. علیرغم اینکه در جمهوری اسلامی، دوست و دشمن، اینهمه توی سر تبلیغ ازجبهه و جنگ و شیوه گفتن و نوشتن از دفاع مقدس می‌زنند، بعنوان برادر محمودرضا می‌گویم که او یکی از ثمرات انس با فرهنگ دفاع مقدس و همین کتابها و خاطرات و گفتن‌ها و نوشتن‌ها و مستندها بود. دانش آموز بود که با حاج بهزاد پروین قدس (عکاس جنگ) در تبریز رفاقتی بهم زده بود و مرتب برای دیدن آرشیو عکس‌هایش سراغش می‌رفت. اولین ریشه‌های علاقمندی به فرهنگ جبهه و جنگ را حاج بهزاد در او ایجاد کرده بود. همان سالها بود که دو کار پژوهشی در مورد شهید احد مقیمی و شهید عبدالمجید شریف زاده انجام داد و مجموعه‌ای از خاطراتشان را گردآوری کرد. کتابخانه‌ای که از او بجا مانده تمام کتابهای منتشر شده در حوزه ادبیات دفاع مقدس در ده سال گذشته را در خود گنجانده است. مثل همه بچه‌های بسیج به یاد و نام و عکس‌های سرداران شهید دفاع مقدس از جمله حاج همت، زین الدین، خرازی، باکری، احمد متوسلیان و… تعلق خاطر داشت. این اواخر بسیار پیگیر محصولات جدید ادبیات دفاع مقدس بود. گاهی از من می‌پرسید فلان کتاب را خوانده‌ای؟ و اگر می‌گفتم نه، نمی‌گفت بخوان؛ می‌خرید و هدیه میکرد و می‌گفت بخوان. یکبار کتابی را از تهران برایم پست کرد. بدون استثناء، هر سال، عاشورا را در مقتل شهدای فکه حاضر می‌شد. چند بار هم به من گفت که عاشورا بیا فکه و من فلک زده هر بار گفتم می‌آیم و نرفتم! این اواخر هم هوای کربلا به سرش زده بود. قبل اربعین می‌گفت یکی از دوستانش در عراق گفته تو تا شلمچه بیا، من می‌برمت کربلا. به من هم گفت بیا این سفر را برویم. حاضر شده بودم که برویم که قسمت نشد و بعد ماه محرم رفت سوریه که بقول خودش به صف عاشورائیان بپیوندد.

 با شیعیان کشورهای لبنان، عراق، بحرین، سوریه و… آشنایی داشت و گاهی در موردشان چیزهایی می‌گفت. یکبار پرسیدم: شیعیان لبنان بهترند یا شیعیان عراق؟ گفت: شیعه‌های لبنان مطیع‌ترند ولی شیعه‌های عراق دچار دسته‌بندی و تشتت هستند اما در جنگیدن و شجاعت بی‌نظیرند؛ دلشان هم خیلی با اهلبیت (ع) است طوریکه تا پیششان نام «حسین» و «زینب» و… را می‌بری طاقتشان را از دست می‌دهند. گفتم شیعه‌های ایران کجای کارند؟ با لحن خاصی گفت: شیعه‌های ایران هیچ جای دنیا پیدا نمی‌شوند! خیلی عشق خدمت داشت به بچه شیعه‌ها. این را از فیلمی که یکبار نشانم داد، فهمیدم. موقع دفن پیکرش، داخل قبر بودم که کسی آمد بالای سرم و گفت: محمودرضا یک دوست عراقی به اسم … دارد که پیغام داده به برادرش بگویید صورت محمودرضا را داخل قبر از طرف من ببوسد!


    

  • قاصد

به نام خداوند بخشنده مهربان

خدمت خواهران عزیزم در مجله مفید و پربار زن روز

سلام مرا از این فاصله ی دور پذیرا باشید.

....

اما دلیل اینکه در این هوای بارانی ، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است.

من پسری 17 ساله هستم و در خانواده ای مرفه زندگی میکنم ، اما چه ثروتی که میخواهم سر به تنش نباشد.

پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری میکنند و تازه وقتی به خانه می آیند از بس خسته و کوفته هستند زود میروند و میخوابند.

اصلا در طول روز یکبار از خود سوال نمی کنند که پسرمان چه میکند...

پدر ومادر من بخاطر اینکه من تنها فرزند خانواده هستم ،دختر خاله ام را به سرپرستی قبول کردند (او هم سن من است).

از آن روز تازه مشکلات من شروع شد،خانه ی ساکت و آرام ما تبدیل به زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دختری که به مراتب از شیطان هم پست تر و گناهکارتر و حرفه ای تراست.

کارهای دختر خاله ام را تنها در یک جمله خلا صه میکنم:

«در خواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره»

میدانم که شما منظورم را فهمیده اید .دختر خاله ام یک لحظه مرا تنها نمیگذارد ،دائما در سرم فکر گناه می اندازد.همیشه سعی میکنم خودم را از او دور کنم.

...

خواهران عزیزم کمکم کنید که من چطور او را سر راه بیاورم.هر چه به او میگویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام میدهی اصلا گوش نمیکند میترسم کار دستم بدهد.باور کنید بعضی وقتها مرا تهدید میکند

فکر میکنم دلیل این همه بدبختی این است که من یه مقدار زیبا هستم.

روزی هزار بار از خدا میخواهم که این زیبایی را از من بگیرد.دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی میکردم و زشت ترین آدم بودم ولی گیر این دختر نمی افتادم.

چطور او را ارشاد کنم؟چطور طرز تفکر او را تغییر دهم؟

در میان گذاشتن این مسئله با خانواده هم تاثیری ندارد چون اهمیت نمی دهند.

.....

امیدوارم هرچه زودتر جواب نامه ام را بدهید.

با تشکر مجدد/برادرتان امین  20/7/65    5:30بعدازظهر

 

 

 «نامه ی دوم»

خدمت خواهران عزیز و گرامی در مجله زن روز

سلامی به گرمی آفتاب خوزستان ...

مدتهاست که منتظر جواب نامه شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم جوابی دریافت نکرده ام.امیدوارم که موقعی که جواب نامه ام را میدهید دیگر در این دنیای فانی نباشم.

حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه نوشتم ،شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز به من گفت:

«امین بروبه دانشگاه اصلی ،وقت را تلف نکن»

من تعبیر این خواب را از روحانی مسجدمان پرسیدم و ایشان گفتند:

«دانشگاه اصلی جبهه است»

  • قاصد



در جریان مرحله ی دوم عملیات بیت المقدس ترکشی به اندازه ی نصف کف دست و به تعبیر خود حاج احمد متوسلیان ، ترکش نقلی ، به ران پایش اصابت کرد و او مجروح شد. خب به هر حال جنگ است و مجروحیت هم دارد ،اما داستان مداوای حاج احمد شنیدنی است:

پرستار نگاهی به صورت رنگ پریده و لب های ترک برداشته ی حاج احمد  و بعد به پای زخمی اش انداخت و گفت:

- برادر! اجازه بدین داروی بی هوشی تزریق کنم، این طوری کمتر درد می کشید .

حاج احمد بی معطلی گفت:

- نه خواهر ! بی هوشم نکن! دارو تو نگه دار برای اونایی که زخم های عمیق تری دارند.

پرستار با ناراحتی گفت:

- عمیق تر؟ ترکش به این بزرگی توی گوشت رون شما فرو رفته ، درد این جراحی فیل رو از پا در میاره !

حاجی خودش را از تخت پایین کشید و گفت:

- اصلا من احتیاج به درمان ندارم، بر می گردم خط.

پرستار دنبال حاجی دوید و گفت:

- صبر کنین! منو ببخشین. و سریعا پزشک جراح را در چادر حاضر کرد.

غلغله ای به پا شده بود هر کس می خواست یک جوری حاج احمد را نگه دارد. پزشک جراح خواهش کرد:

- اجازه بدین همین جا هر کاری از دستمون بر میاد انجام بدیم ، با این وضع دووم نمیارین. خلاصه حاجی راضی شد و برگشت روی تخت. دکتر ها هم مشغول جراحی شدند و با چاقوی تیز، ران پای حاجی شکافته شد. حاج احمد چشم هایش را بست و دندان هایش را روی هم فشار می داد. او با سر سختی عجیبی درد را شرمنده ی خود کرد و بر آن فائق آمد.

بعد ها خود حاج احمد علت این مقاومت را اینگونه بیان می کند:

ترسیدم که اگه بی هوشم کنن، در حالت بی هوشی مسائل محرمانه ی نظامی از دهنم خارج شه و به این طریق به عملیات ضربه بزنم.


  • قاصد
                                                                                
  • قاصد

آسوده بخواب علیرضا، آسوده بخواب آرمیتا اینجا دنیا علیه شماست. اینجا هر روز پرونده اتهامات شما و پدرانتان سنگینتر می شود.

 یک روز برچسب افراطی بودن و یک روز برچسب کم سوادی و امروز مباح دانستن خون پدرانتان. اینجا زیبا کلامی گفت اسرائیل، قاتل پدرانتان را به رسمیت می شناسم. اینجا هر روز چهره شیطان را بزک می کنند و چهره شما را اهریمنی. لابد فردا نوبت دادگاهی شدن شماست...

 صادق زیبا کلام  عضو هیات علمی دانشگاه تهران با بیان اینکه علت دشمنی رژیم صهیونیستی با ایران بدین خاطر است که ما می‌خواهیم آنان را محو کنیم، گفت: من کشور اسرائیل را به رسمیت می‌شناسم چرا که سازمان ملل آن را به رسمیت شناخته است.


آقای زیبا کلام شما از کدام سازمان ملل حرف می زنید؟ سازمان مللی که حقوق همجنسبازان را به رسمیت می شناسد؟ سازمان مللی که کشتار مردم غزه را به رسمیت می شناسد؟ سازمان مللی که تحریم های کشور خودمان را به رسمیت می شناسد؟ اصلاً سازمان ملل ملاک ماست؟ یکدفعه بفرمایید من امام خمینی (ره) را به رسمیت نمی شناسم...

نکته جالب: دبیر دفتر سیاسی جمعیت دانشجویان حامی عدالت اسلامی هم گفتند اخیراً درصد اخراج و منع تدریس اساتید مذهبی افزایش پیدا کرده و در مقابل پرونده کار برخی از اساتید با پرونده های معلوم الحال بازتر شده است....


  • قاصد

مینوسم برایت حاج عماد چرا که محبوب دلهای مایی ، عزیزی حاج رضوان عزیز مایی چرا که عزیز مقتدای ما بودی و هستی ، این مرد در تاریخ خواهد ماند، همان‌گونه که حسین بن علی در تاریخ مانده است و همان گونه که نام مردان بزرگ از ذهن‌ها فراموش نخواهد شد. این مرد سایه که امروز تصاویرش را حتی دوستان‌اش هم نمی‌شناختندش، توانست کاری کند که پنجمین لشکر بزرگ جهان را زمین‌گیر کند.

هرچه بخواهند شخصیت مرد والا مقداری همچون او را در اذهان خراب کنند نخواهند توانست. سال‌ها او را در کنار بن‌لادن نهادند و در خبری جعلی همکار وی معرفی کردند. در رسانه‌های خودفروخته ی عربی، او را بن‌لادن شیعی نامیدند. حتی برای ایجاد اختلاف میان شیعه و سنی او را مسئول ترویج شیعه در حماس و جهاد اسلامی معرفی کرده‌اند!

  • قاصد

حفظ جان واجب است،

ولی حفظ جانِ جان واجب تر...
جان، امانتی است که باید به جانان رساند،اگر خود ندهی، خواهند ستاند!
فاصله مرگ و شهادت، همین خیانت در امانت است...
زنهار!
هر که شهید نشود، لاجرم خواهد مرد ...سید مرتضی آوینی

  • قاصد