"جنازه مرا بر روی مین ها بیندازید،
تا منافقین فکر نکنند،
ما در راه خدا از جنازهمان دریغ داریم،
به دامادی دو ماهه من ننگرید،
دامادی بزرگی در پیش داریم."
شهید غلامعلی پیچک
"جنازه مرا بر روی مین ها بیندازید،
تا منافقین فکر نکنند،
ما در راه خدا از جنازهمان دریغ داریم،
به دامادی دو ماهه من ننگرید،
دامادی بزرگی در پیش داریم."
شهید غلامعلی پیچک
باسلام خدمت شما دوستان عزیزم.اگر خاطر مبارک باشه یک سری دیگم از شهید مدافع حرم شهید محمود رضا بیضایی نوشته بودم این شهید دردل خیلیا من جمله بنده حقیر سرا تا پا تقصیر طوفانی به پا کرده ........... این متنی که در پایین آمده خاطرات برادر شهید برگرفته از وبلاگ اسکالپل است . ما را نیز دعا کنید... یاعلی
شوق شهادت طلبی چیزی نبود که یک شبه در او شکل گرفته باشد. علیرغم اینکه در جمهوری اسلامی، دوست و دشمن، اینهمه توی سر تبلیغ ازجبهه و جنگ و شیوه گفتن و نوشتن از دفاع مقدس میزنند، بعنوان برادر محمودرضا میگویم که او یکی از ثمرات انس با فرهنگ دفاع مقدس و همین کتابها و خاطرات و گفتنها و نوشتنها و مستندها بود. دانش آموز بود که با حاج بهزاد پروین قدس (عکاس جنگ) در تبریز رفاقتی بهم زده بود و مرتب برای دیدن آرشیو عکسهایش سراغش میرفت. اولین ریشههای علاقمندی به فرهنگ جبهه و جنگ را حاج بهزاد در او ایجاد کرده بود. همان سالها بود که دو کار پژوهشی در مورد شهید احد مقیمی و شهید عبدالمجید شریف زاده انجام داد و مجموعهای از خاطراتشان را گردآوری کرد. کتابخانهای که از او بجا مانده تمام کتابهای منتشر شده در حوزه ادبیات دفاع مقدس در ده سال گذشته را در خود گنجانده است. مثل همه بچههای بسیج به یاد و نام و عکسهای سرداران شهید دفاع مقدس از جمله حاج همت، زین الدین، خرازی، باکری، احمد متوسلیان و… تعلق خاطر داشت. این اواخر بسیار پیگیر محصولات جدید ادبیات دفاع مقدس بود. گاهی از من میپرسید فلان کتاب را خواندهای؟ و اگر میگفتم نه، نمیگفت بخوان؛ میخرید و هدیه میکرد و میگفت بخوان. یکبار کتابی را از تهران برایم پست کرد. بدون استثناء، هر سال، عاشورا را در مقتل شهدای فکه حاضر میشد. چند بار هم به من گفت که عاشورا بیا فکه و من فلک زده هر بار گفتم میآیم و نرفتم! این اواخر هم هوای کربلا به سرش زده بود. قبل اربعین میگفت یکی از دوستانش در عراق گفته تو تا شلمچه بیا، من میبرمت کربلا. به من هم گفت بیا این سفر را برویم. حاضر شده بودم که برویم که قسمت نشد و بعد ماه محرم رفت سوریه که بقول خودش به صف عاشورائیان بپیوندد.
با شیعیان کشورهای لبنان، عراق، بحرین، سوریه و… آشنایی داشت و گاهی در موردشان چیزهایی میگفت. یکبار پرسیدم: شیعیان لبنان بهترند یا شیعیان عراق؟ گفت: شیعههای لبنان مطیعترند ولی شیعههای عراق دچار دستهبندی و تشتت هستند اما در جنگیدن و شجاعت بینظیرند؛ دلشان هم خیلی با اهلبیت (ع) است طوریکه تا پیششان نام «حسین» و «زینب» و… را میبری طاقتشان را از دست میدهند. گفتم شیعههای ایران کجای کارند؟ با لحن خاصی گفت: شیعههای ایران هیچ جای دنیا پیدا نمیشوند! خیلی عشق خدمت داشت به بچه شیعهها. این را از فیلمی که یکبار نشانم داد، فهمیدم. موقع دفن پیکرش، داخل قبر بودم که کسی آمد بالای سرم و گفت: محمودرضا یک دوست عراقی به اسم … دارد که پیغام داده به برادرش بگویید صورت محمودرضا را داخل قبر از طرف من ببوسد!
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدمت خواهران عزیزم در مجله مفید و پربار زن روز
سلام مرا از این فاصله ی دور پذیرا باشید.
....
اما دلیل اینکه در این هوای بارانی ، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است.
من پسری 17 ساله هستم و در خانواده ای مرفه زندگی میکنم ، اما چه ثروتی که میخواهم سر به تنش نباشد.
پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری میکنند و تازه وقتی به خانه می آیند از بس خسته و کوفته هستند زود میروند و میخوابند.
اصلا در طول روز یکبار از خود سوال نمی کنند که پسرمان چه میکند...
پدر ومادر من بخاطر اینکه من تنها فرزند خانواده هستم ،دختر خاله ام را به سرپرستی قبول کردند (او هم سن من است).
از آن روز تازه مشکلات من شروع شد،خانه ی ساکت و آرام ما تبدیل به زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دختری که به مراتب از شیطان هم پست تر و گناهکارتر و حرفه ای تراست.
کارهای دختر خاله ام را تنها در یک جمله خلا صه میکنم:
«در خواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره»
میدانم که شما منظورم را فهمیده اید .دختر خاله ام یک لحظه مرا تنها نمیگذارد ،دائما در سرم فکر گناه می اندازد.همیشه سعی میکنم خودم را از او دور کنم.
...
خواهران عزیزم کمکم کنید که من چطور او را سر راه بیاورم.هر چه به او میگویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام میدهی اصلا گوش نمیکند میترسم کار دستم بدهد.باور کنید بعضی وقتها مرا تهدید میکند
فکر میکنم دلیل این همه بدبختی این است که من یه مقدار زیبا هستم.
روزی هزار بار از خدا میخواهم که این زیبایی را از من بگیرد.دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی میکردم و زشت ترین آدم بودم ولی گیر این دختر نمی افتادم.
چطور او را ارشاد کنم؟چطور طرز تفکر او را تغییر دهم؟
در میان گذاشتن این مسئله با خانواده هم تاثیری ندارد چون اهمیت نمی دهند.
.....
امیدوارم هرچه زودتر جواب نامه ام را بدهید.
با تشکر مجدد/برادرتان امین 20/7/65 5:30بعدازظهر
«نامه ی دوم»
خدمت خواهران عزیز و گرامی در مجله زن روز
سلامی به گرمی آفتاب خوزستان ...
مدتهاست که منتظر جواب نامه شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم جوابی دریافت نکرده ام.امیدوارم که موقعی که جواب نامه ام را میدهید دیگر در این دنیای فانی نباشم.
حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه نوشتم ،شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز به من گفت:
«امین بروبه دانشگاه اصلی ،وقت را تلف نکن»
من تعبیر این خواب را از روحانی مسجدمان پرسیدم و ایشان گفتند:
«دانشگاه اصلی جبهه است»
یاد گرفتیم از فناوری همیشه علیه فرهنگ استفاده کنیم. فناوری که می بایست در خدمت فرهنگ باشه همیشه به دلیل عدم فرهنگ سازی در مقابل اون قرار گرفته. به عنوان مثال در سال های 85 و 86 که سیم کارت های اعتباری این قدرت رو به مردم داد تا هرکسی برای خودش یک تلفن همراه داشته باشه، اگر توی گوشیت چندتا کلیپ و عکس مستهجن نداشتی مسخرت می کردن و می گفتن پس برا چی گوشی خریدی؟ یعنی مردم فکر می کردند که باید گوشی بخرند تا توی اون فایل های مستهجن بریزند و بلوتوث کنند.
یا اگر کسی اینترنت می گرفت فکر می کرد که باید حتما باهاش بره تو چتروم و یا شروع به دانلود عکس و فیلم مستهجن کنه. یا همین شبکه های اجتماعی مانند فیس بوک و گوگل پلاس که محلی برای انتشار عقاید و تفکرات هستن امروزه تبدیل شدن به محلی برای تکثیر آلبوم های خانوادگی افراد و پخش اراجیف.
متأسفانه بعضی ها هم که میخوان از این فناوری ها در زمینه های فرهنگی و مذهبی استفاده کنن دچار اشتباه میشن. مثلا تو یک مراسم مذهبی طرف بجای اینکه دلش رو به مجلس بده و اشک بریزه و سینه بزنه تلفن همراهش رو در میاره و شروع میکنه به فیلمبرداری که البته دو دقیقه بعد حذفش می کنه. نه خودش از اون مراسم چیزی میفهمه نه میگذاره بقیه یه ثوابی ببرن.
تنها شخصی که توی کشور ما تونست به ما بگه که از فناوری در راه تعالی فرهنگ استفاده کنیم مقام معظم رهبری بودن. ایشون با دعوت از جوان ها برای شرکت در جنگ نرم باعث شدند تا روند تولید نرم افزارهای مذهبی، پوسترها، کلیپ ها و ... شدت بگیرند.
اما باز هم بعضی هاکه از این فناوری برای فرهنگ سازی و ترویج عقاید اسلامی استفاده می کنند هم گمراه میشن. به عنوان مثال یک نرم افزار قرآنی تولید میشه و بجای اینکه به راحتی در دسترس مردم باشه آنقدر روی اون قفل و پسورد و کلید و .... می گذارند که خریدار هم بیزار میشه از نصب اون برنامه در حالی که فوج فوج نرم افزار ها و DVD های غیراخلاقی رایگان در جامعه پخش میشن.
در جریان مرحله ی دوم عملیات بیت المقدس ترکشی به اندازه ی نصف کف دست و به تعبیر خود حاج احمد متوسلیان ، ترکش نقلی ، به ران پایش اصابت کرد و او مجروح شد. خب به هر حال جنگ است و مجروحیت هم دارد ،اما داستان مداوای حاج احمد شنیدنی است:
پرستار نگاهی به صورت رنگ پریده و لب های ترک برداشته ی حاج احمد و بعد به پای زخمی اش انداخت و گفت:
- برادر! اجازه بدین داروی بی هوشی تزریق کنم، این طوری کمتر درد می کشید .
حاج احمد بی معطلی گفت:
- نه خواهر ! بی هوشم نکن! دارو تو نگه دار برای اونایی که زخم های عمیق تری دارند.
پرستار با ناراحتی گفت:
- عمیق تر؟ ترکش به این بزرگی توی گوشت رون شما فرو رفته ، درد این جراحی فیل رو از پا در میاره !
حاجی خودش را از تخت پایین کشید و گفت:
- اصلا من احتیاج به درمان ندارم، بر می گردم خط.
پرستار دنبال حاجی دوید و گفت:
- صبر کنین! منو ببخشین. و سریعا پزشک جراح را در چادر حاضر کرد.
غلغله ای به پا شده بود هر کس می خواست یک جوری حاج احمد را نگه دارد. پزشک جراح خواهش کرد:
- اجازه بدین همین جا هر کاری از دستمون بر میاد انجام بدیم ، با این وضع دووم نمیارین. خلاصه حاجی راضی شد و برگشت روی تخت. دکتر ها هم مشغول جراحی شدند و با چاقوی تیز، ران پای حاجی شکافته شد. حاج احمد چشم هایش را بست و دندان هایش را روی هم فشار می داد. او با سر سختی عجیبی درد را شرمنده ی خود کرد و بر آن فائق آمد.
بعد ها خود حاج احمد علت این مقاومت را اینگونه بیان می کند:
ترسیدم که اگه بی هوشم کنن، در حالت بی هوشی مسائل محرمانه ی نظامی از دهنم خارج شه و به این طریق به عملیات ضربه بزنم.
خانۀ پدری! فیلمی است که معلوم نیست دقیقاً چه میگوید. مخاطبش نامعلوم است و پیام فیلم هم همینطور. معلوم نیست سازندگان این فیلم در نقد چه چیز دست به کار شدهاند و در نفی چه چیز و اثبات چه چیز پول خرج کردهاند. در لحظات اول که فیلم را میدیدم گفتم که شاید فیلم در نقد غیرت زیادی است و در نقد دهنبینی مردمان است. لحظاتی بعد با کشته شدن ملوک، شک کردم گفتم که نکند فیلم در نقد مردان قدیمی است؟! یا همان بقول آقایان روشنفکر و زنان روشنبین، نقد مردسالاری؟! ما که تا آخر فیلم نفهمیدیم فیلم سخنش با چه کسی بود و چه حرفی داشت! اما بنظر میرسد کارگردان مردسالاریِ گذشته و مظلومیت زنان قدیم را به تصویر کشیده است.
اینکه مردان زورگو هرچه بخواهند به زنان میگویند و هر بلایی که میخواهند بر سر زنان میآورند. اینکه مردان عقل ندارند و گویا جز قوۀ غضبیه هیچ در وجودشان نیست. آنجایی که دختر از دست پدر خودکشی میکند و آنجایی که پدر با مساعدت برادر دختر را میکشند، یا آنجایی که مردی همسرش را به باد کتک میگیرد، همه و همه صحنههای قبیحی است که اولاً نمایش دادن آن کار غلطی است و ثانیاً نوعی سیاهنمایی است. چرا در این فیلم یک مرد خوب پیدا نمیشود. آخرین مرد که او هم در آخر فیلم دروغ میگوید. او در لحظات آخر فیلم میگوید که پدرش در قتل ملوک هیچ نقشی نداشته و این موضوع کاملاً به او بیربط است. حال آنکه مخاطب میداند اینگونه نبوده!
در فیلم خانۀ پدری ازدواج و کتک خوردن از شوهر و یا پدر، سرنوشت محتوم هر دختری است. گرچه نسل جدید را کمی بهتر نشان میدهد. اما در این صورت هم اشکال دیگری بر این فیلم وارد است و آن اینکه تمامی عالم سنت را منکوب میکند. اینکه در عالم سنت جهل و جمود و دهنبینی و غضب شاکلههای شخصیتی مرداناند، ادعای غلطی است و این فیلم تماماً مردان قدیم را اینگونه جلوه میدهد.
پرسشهایی که میتوان از این فیلم پرسید آن است که آیا ایجاد ترس از مردان نتیجۀ این فیلم نخواهد بود؟ مخاطب دختری که به سن ازدواج رسیده آیا با دیدن صحنۀ خشن این فیلم از ازدواج گریزان نمیشود؟ اصلاً تمامی مخاطبین این فیلم که مرد و چه زن و چه کودک و چه جوان آیا از سنت و نشانههای آن گریزان نمیشود؟