به نام خداوند بخشنده مهربان
خدمت خواهران عزیزم در مجله مفید و پربار زن روز
سلام مرا از این فاصله ی دور پذیرا باشید.
....
اما دلیل اینکه در این هوای بارانی ، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد
دل کند مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است.
من پسری 17 ساله هستم و در خانواده ای مرفه زندگی میکنم ، اما چه ثروتی که
میخواهم سر به تنش نباشد.
پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از
منزل سپری میکنند و تازه وقتی به خانه می آیند از بس خسته و کوفته هستند زود
میروند و میخوابند.
اصلا در طول روز یکبار از خود سوال نمی کنند که پسرمان چه میکند...
پدر ومادر من بخاطر اینکه من تنها فرزند خانواده هستم ،دختر خاله ام را به
سرپرستی قبول کردند (او هم سن من است).
از آن روز تازه مشکلات من شروع شد،خانه ی ساکت و آرام ما تبدیل به زندگی پسری
شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دختری که به مراتب از شیطان هم پست تر و
گناهکارتر و حرفه ای تراست.
کارهای دختر خاله ام را تنها در یک جمله خلا صه میکنم:
«در خواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره»
میدانم که شما منظورم را فهمیده اید .دختر خاله ام یک لحظه مرا تنها نمیگذارد
،دائما در سرم فکر گناه می اندازد.همیشه سعی میکنم خودم را از او دور کنم.
...
خواهران عزیزم کمکم کنید که من چطور او را سر راه بیاورم.هر چه به او میگویم شخصیت
زن این نیست که تو داری انجام میدهی اصلا گوش نمیکند میترسم کار دستم بدهد.باور کنید
بعضی وقتها مرا تهدید میکند
فکر میکنم دلیل این همه بدبختی این است که من یه مقدار زیبا هستم.
روزی هزار بار از خدا میخواهم که این زیبایی را از من بگیرد.دوست داشتم در
خانواده ای فقیر زندگی میکردم و زشت ترین آدم بودم ولی گیر این دختر نمی افتادم.
چطور او را ارشاد کنم؟چطور طرز تفکر او را تغییر دهم؟
در میان گذاشتن این مسئله با خانواده هم تاثیری ندارد چون اهمیت نمی دهند.
.....
امیدوارم هرچه زودتر جواب نامه ام را بدهید.
با تشکر مجدد/برادرتان امین 20/7/65 5:30بعدازظهر
«نامه ی دوم»
خدمت خواهران عزیز و گرامی در مجله زن روز
سلامی به گرمی آفتاب خوزستان ...
مدتهاست که منتظر جواب نامه شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم جوابی
دریافت نکرده ام.امیدوارم که موقعی که جواب نامه ام را میدهید دیگر در این دنیای
فانی نباشم.
حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه نوشتم ،شبی در خواب دیدم که مردی با
کت و شلوار سبز به من گفت:
«امین بروبه دانشگاه اصلی ،وقت را تلف نکن»
من تعبیر این خواب را از روحانی مسجدمان پرسیدم و ایشان گفتند:
«دانشگاه اصلی جبهه است»