درفکه مشغول تفحص بودیم ولی شهیدی پیدانمیکردیم
متوسل شدیم به حضرت زهرا(س)
هرکس بابی بی زمزمه ای داشت...
بالاخره دوتاشهید پیداکردیم
پشت پیراهن هردوتا نوشته بود
«میرویم تاانتقام سیلی زهرابگیریم»
درفکه مشغول تفحص بودیم ولی شهیدی پیدانمیکردیم
متوسل شدیم به حضرت زهرا(س)
هرکس بابی بی زمزمه ای داشت...
بالاخره دوتاشهید پیداکردیم
پشت پیراهن هردوتا نوشته بود
«میرویم تاانتقام سیلی زهرابگیریم»
از اعضاء سابق مجاهدین خلق درباره واکنش مجاهدین خلق به ترور صیاد می گوید:
« ترور صیاد یک اتفاق ویژه بود و سازمان هم سنگ تمام گذاشت. آن روز جشن عمومی اعلام شد و تیر هوایی، شیرینی و شام جمعی هم دادند.
اتفاقی که به ندرت می افتاد.
مسعود رجوی هم در یک نشست عمومی این ترور را تبریک گفت.
بالاخره شهید صیاد یکی از فرماندهان بزرگ عملیات مرصاد بود که ضربه سختی به پیکر سازمان وارد کرد.»
عزّت نتیجۀ حماسه است. اما عزّت، دشمنان خاموش، نامرئی و ساکتی دارد. «لذت» و «منفعت» کوتاه مدت دو دشمن عمدۀ «عزّت» هستند. اگر کسی بخواهد عزّتش را حفظ کند، باید از بسیاری لذّتها چشمپوشی کند. منفعت هم چیزِ بدی نیست اما وقتی منفعتطلبی غلبه پیدا کرد، جامعه را ذلیل خواهد کرد. هر امّتی که بخواهد حماسهساز باشد، باید تکلیف خودش را با این تقابل مشخص کند./ ملّتی که عزّت را ترجیح دهد، به منافع و لذایذ پایدار میرسد. بعضیها رسماً به جامعه شعارهای منفعتطلبانه و غیرعزّتمندانه پیشنهاد میکنند. خیلی قباحت میخواهد در جامعهای که ۳۰ سال با حماسه زندگی کرده، و سرمایۀ اصلیاش عزّتی است که اسلام به او داده، به این جامعه منفعتطلبی توصیه بشود.
شاید خیلی از شما ها به این منطقه که خیلی از مردان بی ادعا را در دل خود جای داد آشنا
باشید؛ من فقط بعنوات یادآوری به یاد شما میاورم که سردار شهید محمد ابراهیم همت یکی
از آنهاست اما بنا دارم در این مجال کوتاه از کسی بگویم که اولین نفری بود که قدمهای
مستحکم خود را به هورالهویزه (هورالعظیم) گذاشت وآخرین کسی بود که استخوانهایش را
بعد از چندین سال چشم انتظاری به خانواده اش برگرداند آری از شهید سردار بی نشان علی
هاشمی میگویم همان علی هاشمی که وقتی بیسیمچی شخصی به نام مهدی میگوید از
مهدی به فرماندهی وآن طرف جواب میگوید به گوشم. ومهدی با حرارتی زیاد سوال می کند
حاجی جان کجائید ؟چرا عقب نمیاین؟حاجی در جواب میگوید آقا جان عقبه با شما ومهدی
سوال میکند حداقل بگو تو چه موقعیتی هستی؟نقل بریزیم؟علی هاشمی جواب میدهد نه آقا
موقعیت بهشتیم ملائک میریزند مهدی با التماس میگوید حاجی مفهم نیست با کد صحبت کن ،
تنهایی؟علی هاشمی میگوید مهدی جان نه همه هستند حمید ومجید سیلاوی،سالمی ،سید
نور ،مهدی میگوید حاجی جان زهرا(س)برگردید قرارگاه خالی میشه ها؟علی درجواب میگوید
مهدی جان قرارگاه باشما قرار ما با خداست ،مرد مومن من تو نیزارم همه هستن تمام .مهدی
صدا میزند حاجی حاجی حاجی بگوشم پشت خطی؟خاتم 4به گوشم برگردیداما هم شهید
مهدی نریمی بیسیمچی فرماندهی در تاریخ ۴/۴/۶۷درهور میماند وهم سردار هور علی
هاشمی.حالا سردار هور را میخواهی بهتر بشناسی ؟باید زندگی کردن در هور را در فصول
مختلف آب وهوایی زندگی کنی خصوصا در تیر ومرداد ماه روی جاده خندق در جزیره مجنون
شمالی در 50سانتی گراد بالای صفر ورطوبت بیش از 70درصد زندگی کنی تا بدانی شهدای
عملیاتهای خیبر وبدر چگونه در میان نیزارها در سختترین شرایط درگیری درراه حفظ اسلام
وحریم ولایت جان باختند هر وقت به روزهای زندگی در هور برمیگردم ویاد آن شرایط سخت
می افتم یاد این جمله علی هاشمی مرا در خودم فرو می بردعلی هاشمی که هور به مانند
کف دست وشاید بهتر بگویم بهتر سوسنگرد واهواز میشناخت چگونه شد که میگوید عقبه با
شما آری این جمله معنا ومفهوم زیادی دارد یعنی مراقب باشید دشمن تحت هر شرایطی
برای تخریب وبه انحراف کشیدن عرصه دفاع مقدس که یادآور ایثارگری ها ومقامت وگذشت
حماسه عاشورا میباشد را به فراموشی بسپارد وقتی به اهواز دعوت شده بودم دریادواره
علی هاشمی دختر او پشت تریبون خیلی عاشقانه وعارفانه صدا زد بابا منتظر بودم تا بیائی
دست در دست به دانشگاه بروم اکنون که آمدی جانم به قربانت
اینکه آقا به او لقب "دانشمند برجسته" دادند، تعارف نبود اولین قرارداد موشکی را که با صنعت بست، به لحاظ عملیاتی به در ما نمی خورد و من و چند نفر دیگه از دوستان به او ایراد گرفتیم که این چه قراردادیه بستید؟ اما حسن گفت توان صنعت ما همین است و باید کار در کشور از یکجا شروع شود. کم کم صنعت را رشد داد و روزهای آخر، وقتی برای تست پای سیستم می رفت تا آن را تحویل بگیرد، خودش می رفت و محل اصابت را بررسی می کرد با دقت موشک را بسنجد. احساس او در سالهای اخیر این بود که در حوزه عملیات به جایی رسیدیم که بقیه می توانند راه را ادامه بدهند و خودش می رفت جایی که احساس نیاز می کرد. در حوزه عملیات در دروانی که مسئول بود، تلاش های زیادی کرد تا امروز یگانهای ما به حدی باشند که اگر دشمن تعر ض کند، بی شمار یگان جواب او را خواهند داد ولی هنوز در برخی حوزه های فنی و پژوهشی و خودکفایی احساس نیاز می کرد و این که حضرت اقا به ایشان لقب "دانشمند برجسته" را دادند، این یک تعارف نبود. به نقل از :سردار امیرعلی حاجیزاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران
ما از الست طایفه ای سینه خسته ایم ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم ما را نبی قبیله سلمان خطاب کرد روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم شمشیر خشم شیعه پدیدار می شود وقتی که حرف کوچه ودیوار می شود
به نقل از راویان راهیان نور:
چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند... آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.
اخلاقشان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند و مسخره میکردند و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست!
باید از راه دیگری وارد میشدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
حاج احمد! دل دوکوهه برایت تنگ است. دل بسیجی ها. بی تو چرا دروغ؟ سخت می گذرد به ما! این همه سخنران، هیچ کدامش تو نیستی. این همه جبهه، در هیچ کدامش تو نیستی. این همه جنگ، جناب فرمانده! نیستی، نیستی، نیستی! بی تو ما «این عمار» شنیدیم باز هم از علی. چقدر باید تلفات دهیم تا چرتت پاره شود؟! می شنوی… می بینی… کاش به جای خواب، مفقودالاثر بودی تا می گفتمت: «خب لااقل حرفی بزن، مرد حسابی». خسته شدیم از دست اصول گرایان، اصلاح طلبان، خودمون! صورت روزگار، سیلی تو را می خواهد. باید بلند شوی و سینه خیزمان کنی گرد صبحگاه ظهور. می ترسم ما را کوچک بار بیاورند اهل سیاست. ما تو را می خواهیم. ما تو را دوست داریم. من تو را دوست دارم. آخه بگو اینجا جای خوابه؟ نه بگذاری کسی از در تو بیاد، نه بگذاری کسی از در بره بیرون! حاج احمدی دیگه. چی کارت کنم؟ دارم محکم تایپ می کنم تا با صدای دکمه های کیبورد بیدار شی. شلوغ کنید بچه ها! سر صدا کنید! داد بکشید! پارسال، ما هوای حاج احمد رو داشتیم، امسال نوبت اونه. آخه بچه ها! من نمی دونم این چه راهیان نوریه که توش «انتهای افق» نیست؟! فکه هست، اما مکه نیست، مدینه نیست، قدس نیست. دوکوهه هست، اما حاج احمد نیست؟! بازی دراز هست، اما سرزمین حجاز نیست؟! کرخه نور هست، اما فرمانده ظهور نیست؟! تا کی جنوب؟! تا کی غرب؟! پس حاج احمد چه می شود؟! ما خوابیم یا سردار؟! او که برای ما سنگ تمام گذاشت، او که فحش تندروی از ولایت فقیه را خورد اما نگذاشت به ما بد بگذرد، او که مهربان بود، او که اخم داشت… ما برایش چه کرده ایم؟! اصلا یک سئوال؛ الان حاج احمد کجاست؟! دقیقا کجاست؟! اگر به سردار بد می گذرد، وای بر ما
جاذبه خاک به ماندن میخواندوآن عهد باطنی به رفتن....عقل به ماندن می
خواندو عشق به رفتن...واین هردورا خدا آفریده است تا وجود انسان درآوارگی و
حیرت میان عقل و عشق معنا شود.