نامعادله
« چه کسی می تواند این معادله را حل کند؟!
چه کسی می داند فرود یک خمپاره،قلب چند نفر را می درد؟!
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن،یعنی آتش،یعنی گریز به هر جا،به هر جا که اینجا نباشد.
یعنی اضطراب، که کودکم کجاست؟! جوانم چه شد؟! دخترم چه شد؟!
به راستی ما کجای این سوالها و جوابها قرار گرفته ایم؟!
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار آنرا بشنود، از قصه ی دختران معصوم سوسنگرد باخبر است؟!
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر
دانشجویی می داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده است؟ کشته شده و در
آنجا دفن گردیده؟
چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: نبرد تن با تانک؟!
اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنیهای تانک له می شود؟!
آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟
گلوله ای از دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله ی هزارمتری شلیک می شود و در مبداء به حلقومی اصابت کرده و آن را سوراخ کرده و گذر میکند،حالا مشخص نمایید،سر کجا افتاده است؟!کدام گریبان پاره می شود؟!
کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟!
و کدام ،کدام.........؟
توانستید مسئله را حل کنید؟!اگر نمی توانید این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری از سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده ی مهران - دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟! کدام سر می پرد!؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره ی له شده بیرون کشید؟!
چگونه باید آنها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟!
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟!
چگونه می توانیم درها را به روی خودمان ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه ی کتاب لانه بگیریم؟!
کدام مسئله را حل می کنی؟برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی؟کیف و کلاسورت رااز چه پر میکنی؟!
از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟!
کدام اضطراب جانت را می خورد؟! دیر رسیدن به اتوبوس؟ دیر رسیدن سرکلاس، نمره نگرفتن؟
دلت را به چه چیز بسته ای؟به مدرک،به ماشین،به قبول شدن در فوق دکترا؟
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن،پرستو شدن
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در نزدیکی تو داغدار شده است؟ جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کرده اند؟
هیچ می دانستی؟!حتما نه!...
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می خورند،به دنبال آب گشته ای؟! تا اندکی زبان خشکیده ی کودکی را تر نمایی؟!
و آنگاه که قطره ای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!!
اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش!!
که خدا هدیه ی حسین(ع) را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
و من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد. »
منبع: کتاب حرمان هور، دست نوشته های شهید احمدرضا احدی