صراط

ای کـــــه مـــــــــرا خوانــده ای راه نشـــــــانم بــــــده..

صراط

ای کـــــه مـــــــــرا خوانــده ای راه نشـــــــانم بــــــده..

مشخصات بلاگ
صراط

گر بعد از رحلت رسول‌ الله (ص) ظهر حکومت اسلام به غروب خونین
شهادت حسین بن علی (ع) و شب بی‌قمر غیبت انجامید، این بار
امام (ره) فرصت یافت تا وثیقه حکومت را به معتمدین خویش بسپارد
و این خود نشانه‌ای است بر این بشارت که این بار خداوند اراده کرده است
تا حزب ‌الله و مستضعفین را به امامت و وراثت زمین برساند. شهید آوینی

آخرین نظرات
نویسندگان

«محمودرضا» می‌خواست بفهماند شهادتش نزدیک است

پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۱۵ ق.ظ

احمدرضا بیضایی برادر شهید محمودرضا بیضایی شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) در وبلاگ اسکالپل نوشت: 

تهران - میدان آرژانتین (پایانه بیهقی) - غروب

 

تلفنم دارد زنگ می‌خورد؛ گوشی را از توی جیبم در می‌آورم و جواب می‌دهم.

 

محمودرضا است؛ خوش و بش می‌کند و می‌پرسد کجا هستم.

 

از صبح برای کاری تهرانم؛ می‌گویم کارم تمام شده، ترمینالم، دارم بر می‌گردم تبریز.

 

می‌گوید کی وقت داری؟… حرف مهمی دارم.

 

می‌گویم الان، بگو.

 

می‌گوید الان نمی‌شود و باید هر وقت که کاملاً وقتم آزاد است بگوید.

 

اصرار می‌کنم که بگوید.

 

می‌گوید می‌توانی بیایی خانه؟ می‌گویم من فردا باید تبریز باشم، کار دارم اگر می‌شود تلفنی بگویی، بگو.

 

می‌گوید من دوباره عازمم اما قبل از رفتن حرف‌هایی هست که باید به تو بزنم.

 

می‌گویم مثلاً؟ می‌گوید اگر من شهید شدم می‌ترسم پدر نتواند تحمل نکند؛ پدر را داشته باش؛ می‌گویم خداحافظ! من تا یکساعت دیگر خانه شما هستم؛ می‌گوید مگر تبریز نمی‌روی؟ می‌گویم نه، امشب می‌مانم.

 

می‌گوید بخاطر این چیزی که گفتم؟ گفتم خودم می‌خواهم که بیایم، حالا ول کن.

 

و راه می‌افتم سمت اسلامشهر.

 

اسلامشهر - خانه محمودرضا

 

همه چیز در خانه عادی است.

پذیرایی همسرش، بازی دختر دو ساله‌اش، بساط چایی، شام روی گاز، تلویزیون روشن، پتوهای ساده‌ای که کنار دیوار پهن هستند و خود محمودرضا، چهره همیشه آرامش، همه چیز مثل همیشه توی این خانه معمولی، معمولی و عادی است و سر جای خودش.

هیچ علامتی از خبر خاصی به چشم نمی‌خورد؛ می‌نشینیم؛ منتظر می‌مانم تا سر صحبت را باز کند ولی حرفی نمی‌زند.

2-3 ساعت تمام منتظر می‌مانم اما حرف‌هایمان کاملاً عادی پیش می‌روند؛ سعی می‌کنم صبور باشم تا سر صحبت را باز کند ولی او حاضر نیست چیزی به زبان بیاورد.

بالاخره صبرم تمام می‌شود و می‌گویم بگو!

می‌گوید من شهید شدم بنظر تو محل دفنم تبریز باشد یا تهران؟!

می‌گویم این حرف‌ها را بگذار کنار و مثل همیشه بلند شو برو مأموریتت را انجام بده، شهید شدی، من یک فکری برایت می‌کنم!

بدون اینکه تغییری در چهره‌اش ایجاد بشود با آرامش شروع می‌کند به توضیح دادن در مورد اینکه اگر تبریز دفن بشود چطور می‌شود و اگر تهران دفن بشود چطور؟

عین کلوخ مقابلش پخش می‌شوم وقتی دارد اینطور عادی درباره دفن شدنش حرف می‌زند؛ جدی نمی‌گیرم.

هر چند همیشه در مأموریت‌هایش احتمال شهادت روی شاخش است؛ تلاشش برای جواب گرفتن از من درباره انتخاب محل دفنش و فهماندن قضیه به من که شهادتش در این سفر قطعی است نتیجه نمی‌دهد.

 

 

محمودرضا بیضائی (نام مستعار: حسین نصرتی)

ولادت: 18 آذر1360، تبریز

شهادت: 29 دی 1392، زینبیه؛  در اثر اصابت ترکش به ناحیه سر.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی