صراط

ای کـــــه مـــــــــرا خوانــده ای راه نشـــــــانم بــــــده..

صراط

ای کـــــه مـــــــــرا خوانــده ای راه نشـــــــانم بــــــده..

مشخصات بلاگ
صراط

گر بعد از رحلت رسول‌ الله (ص) ظهر حکومت اسلام به غروب خونین
شهادت حسین بن علی (ع) و شب بی‌قمر غیبت انجامید، این بار
امام (ره) فرصت یافت تا وثیقه حکومت را به معتمدین خویش بسپارد
و این خود نشانه‌ای است بر این بشارت که این بار خداوند اراده کرده است
تا حزب ‌الله و مستضعفین را به امامت و وراثت زمین برساند. شهید آوینی

آخرین نظرات
نویسندگان

نها ۸ ساعت قبل از شهادت آقا مهدی باکری.

روز آخر “بدر” بود.

آقا مهدی در حربیه به محاصره افتاده بود،

کمی مانده به جاده ی بصره ـ العماره؛

بی سیم فس فس کرد،

حاج احمد: “برگرد مهدی، وضع خیلی بد است.”

آقا مهدی پاسخ داد: اگر بدانی دارم چه چیزهایی می بینم، یک آن نمی ماندی آنجا،

احمد تو هم بیا. خودت را برسان اینجا تا همیشه با هم باشیم. بیا احمد، بیا” ….

فس فسسسس … بی سیم دیگر خاموش شد..

آقا مهدی رفت …


  • قاصد


ها و محله ها مملو از خانه هاییست که فریاد میزنند سبک زندگی را. سبک زندگی ای که به خاطر هجمه ها و حمله های فرهنگی شدید و عجیب نیاز پیدا کرده به سنگری برای حفاظت از آن. به اینجای حرفم که میرسم یاد کلام پیر جماران می افتم، مسجد سنگر است، سنگر ها را حفظ کنید. مسجد محل حضور ملائک است، نیاز داریم گاهی تنمان به تن ملائک بخورد، بال فرشتگان قلبمان را نوازش دهد، نیاز داریم همه گرد هم جمع باشیم، خبر هم را بگیریم. نیاز داریم گاهی سر از لبتاب و تبلت و موبایل و تلوزیون و روزنامه بیرون آوریم و در هوای اجتماع نفس بکشیم. هوایی که این روزها همه مان را خفه کرده است، تکنولوژی با همه امکانات و سرعت آمده تا ما را در مردابی وحشتناک فرو برد. عکس مسجد لایک میخورد، خود مسجد چطور؟ کنار لبتاب نشسته ام، کوچه شخصی در صفحه پلاس خود مطلب میزند، مسجد سنگر است ، سنگرها را پر کنید، لایک میزنیم، زیرش مینویسیم “عجب جمله ای”، چه زیبا و دقیق نوشته شده و لابه لای کامنت ها حرف های زیبا فراوان دیده میشود که آفرین، لایک داری اما واقعا که نگاه میکنی انگار باید جمله ی بچه های مسجد مجازی را این طور نوشت، فیسبوک سنگر است، سنگر ها را لایک بزنید، فیسبوک و پلاس و فرندفید برای عده ای شده محل لایک زدن به مسجد ها. لایک زدنی که نیازش خالی کردن مسجد هاست، وقت های بیشماری که بر سر این قضیه میگذاریم، سرمان گرم استور و برنامه های مختلف و اپلیکیشن های منافق صفت تلفن های هوشمندیست که دارد هوشمندی را از بشر میگیرد. دقیق تر که نگاه میکنم چشمم می افتد به تابلوی خاک گرفته ای که روی پیشانی بعضی از بچه های مسجدیست که مسجدشان ترک نمیشود، مسجد سنگر است ، مسجد ها را پر کنید. اشکال ندارد برایمان اگر برای کودکانمان و حتی خودمان انگری بیردز دانلود کنیم تا در مراحل مختلف توسط مرغ های هوا مساجد را که سنگر خوک های کثیف شده هدف بگیریم و تازه از گذراندن آن مرحله مسرور شویم. کم کم خفه مان میکنند با این همه تکنولوژی مسخره، تکنولوژی ای که شیوه استفاده از آن را بعدتر ها می آموزیم. بگذار کمی صمیمی تر بگویم، اصلا تو درد دل فرض کن، یاد مجروحی می افتم که دم آخر میفهمد نباید از سنگر خارج میشد، ولی دم اخر است، فقط دعا کند فرصت توبه پیدا کند. مسجد سنگر است سنگر ها را پر کنید، اصلا میخواهم کمی ماورایی تر صحبت کنم، تا به حال شده بفهمی دلت وسط این همه دلتنگی دلتنگی دیگری نیز دارد، دلتنگی ای که گاه تو را به بغض میکشاند، اشکت را در می آورد، منظورم همان است که وقتی به مشکل میخوری سراغش را میگیری و و قتی مشکلت تمام شد تمامش میکنی. آری دلتنگ خدا، خدایی که با همه وجود دلتنگ توست، تا این حد که هر وقت سراغش را میگیری لبخند میزند. مسجد خانه اوست، مسجد خانه خداست، مسجد و ما ادراک مالمسجد …. کاش به جای این همه مطلب زدن از مسجد و لایک زدن مطالب مسجد، کمی هم به مسجد برویم. وعده ما وقت اذان، مساجد محله مان باشد،فکر میکنم تو هم سخت دلتنگ خدایی، خدایی که وعده دیدار و مکان دیدار را مشخص کرده، حالا نشان بده چقدر عاشقی
  • قاصد

اینهم مشتی محکم بر دهان یاوه گویان و جیره خواران بلاد کفر و هرکسی که قصد توهین و جسارت به امام خوبی های ما امام علی النقی(ع) دارد.
  • قاصد

عماد فایز مغنیه در ۱۳۴۱ در روستای طیر دبا در شهر صور واقع در جنوب لبنان به‌دنیا آمد. پدرش شیخ جواد مغنیه از علمای برجسته شیعه لبنان بود. خانواده‌اش پس از مدتی از صور به ضاحیه جنوبی بیروت مهاجرت کردند و در آنجا عماد تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را گذراند و پس از آن وارد دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) شد.

وی در آغاز دهه ۸۰ میلادی به «نیروی ۱۷» شاخه نظامی جنبش آزادی‌بخش فلسطین پیوست که نیرویی ویژه بود و برای حفاظت از فعالانی مانند ابوعمار، ابو جهاد و ابود ایاد تشکیل شده‌بود. پس از محاصره ۳ ماهه بیروت، مبارزان فلسطینی از لبنان خارج شدند، ولی عماد مغنیه به مقاومت اسلامی (جنبش امل) پیوست. این جنبش توسط امام موسی صدر و مصطفی چمران پایه‌گذاری شده‌بود.

تصویر منتشر نشده از اسطوره حزب‌الله لبنان

مغنیه همزمان با انتقال سید حسن نصرالله از امل، در سال ۱۳۶۲به حزب تازه تأسیس حزب‌الله لبنان پیوست و پس از اجرای موفقیت‌آمیز چند عملیات به عنوان فرمانده گارد حفاظت مقامات بلندپایه حزب‌الله منصوب شد و پس از آن به عنوان مسؤول عملیات ویژه حزب‌الله انتخاب شد.

تصاویری که تا کنون از عماد مغنیه منتشر شده‌است بسیار اندک می باشد؛ به‌گونه‌ای که پلیس فدرال آمریکا (اف‌بی‌آی) مدعی شد وی دو بار اقدام به جراحی پلاستیک بر روی صورت خود کرده‌است تا شناسایی نشود.
  • قاصد

فیس بوک  یک سایت به اصطلاح و در لغت اجتماعی است که در چهارم فوریه سال ۲۰۰۴ راه اندازی شد؛ این سایت پس از گذشت مدت کوتاهی از آغاز فعالیت خود توانست مخاطبان زیادی را در کشورهای مختلف جهان از جمله “ایران” جذب کند . سیاست گذاران و موسسان این سایت اهداف گسترده سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را از تاسیس آن دنبال می کردند که نمونه ای از اهداف سیاسی آن را در حوادث پس از انتخابات در ایران مشاهده کردیم.

 

ما هدف از نگارش این گزارش بررسی اهداف سیاسی و اقتصادی فیس بوک در ایران نیست، بلکه قصد داریم تا تنها به گوشه ای از تاثیرات منفی “اجتماعی” و “فرهنگی” در این سایت که به بحث ایجاد “آلبوم تصاویر” و انتخاب یک “عکس” برای نمایه خود است بپردازیم. اما فعالیت این سایت در کشور ما غیر قانونی است و از همین روی برای مخاطبان اینترنتی قابل دسترسی نبوده و به اصطلاح “فیلتر” است؛ اما نباید این حقیقت را نادیده گرفت که این سایت نسبتا مخاطبان زیادی در ایران پیدا کرده است. “نام نویسی” نوشته ای است که با بزرگترین فونت پس از ورود به این سایت با آن مواجه می شوید و در ادامه آن می خوانید “نام نویسی رایگان است و همیشه خواهد ماند” که با کمی صرف وقت می توان به راحتی در این سایت عضو شد و به کاربران فیس بوک پیوست.

بر این اساس هر روز بر مخاطبان این سایت در کشورمان افزوده می شود و به نظر می رسد که به جای فیلتر و نادیده گرفتن اثرات مخرب آن بهتر است فکری اساسی برای این پدیده جدید کرد؛ چرا که با توجه با عدم هم خوانی آن با عقاید، سنت و عرف مردم ایران، صدمات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی گسترده ای را در آینده در بر خواهد داشت.

البته در ماه های اخیر جوانان دلسوز، معتقد و ارزشی به ناچار خود را در عرصه جدیدی از جنگ نرم دیده و با عضویت در این سایت به فعالیت های انقلابی در راستای حمایت از انقلاب و اسلام می پردازند و اصطلاحا مجبور به بازی در زمین حریف شده اند؛ چه آنکه قطعا آنها نیز از اثرات مخرب فرهنگی و اجتماعی این سایت مصون نخواهند بود زیرا که ماهیت این سایت حداقل با ارزش های ایرانی-اسلامی مردم جامعه ما همخوانی ندارد که هدف از این نگارش همانگونه که در آغاز کلام به آن اشاره شد پرداختن به این موضوع نیست. اما پس از عضویت در این سایت می توان از امکانات متعدد اینترنتی آن استفاده کرد؛ برای نمونه در این سایت می توانید با کسانی که دوست هستید گفتگو (چت) کنید یا نظرات خود را به اشتراک گذاشته و درباره آن بحث کنید؛ یا به دوست یابی بپردازید و حتی با دوستان دوست خود نیز آشنا شوید تا به یک باره اجتماع کوچک چند نفره شما و دوستانتان به یک اجتماع بزرگ چند صد نفره یا هزار نفره تبدیل شود! اما یکی دیگر از امکاناتی که این سایت در اختیار شما قرار می دهد و آسیب شناسی همین موضوع، بحث اصلی این گزارش است، “انتخاب عکس” و ” ایجاد یک آلبوم عکس” برای نمایه خود می باشد که متاسفانه روند تاسف باری را مخاطبان ایرانی در این بخش پیش گرفته اند و به نوعی در پازل از پیش تعیین شده غرب برای ترویج بی عفتی، بی بند و باری، بی غیرتی و بی حرمتی بازی می کنند. ” اقدامی بسیار تاسف بار و البته نگران کننده .

حتما می دانید که پس از عضویت در این سایت، تمام مخاطبان و کاربران فعال در آن می توانند به راحتی به نمایه شما دسترسی پیدا کنند و این اجازه را سایت و البته “خود شما” به دیگر کاربران داده اید که به راحتی شما را شناسایی کرده و در صورت لزوم به شما درخواست دوستی بدهند؛ اما نکته ای که واضح و مبرهن می باشد این است که پس از ورود به نمایه شخص دیگری اعم از دختر و پسر یا مرد و زن، شما عکس اصلی نمایه وی را مشاهده می کنید و تنها در بخش “عکس ها” یا همان “آلبوم عکس ها” کاربر می تواند دیگر تصاویر مربوط به خود را از دید شما پنهان کرده و آنها را تنها برای دوستان یا برخی از آنها به نمایش بگذارد.

اما بسیاری از کاربران ایرانی، (مخصوصا خانم ها) فیس بوک در بخش انتخاب “عکس نمایه خود” عکسی بد پوشش و بی حجاب را انتخاب می کنند که این موضوع نگران کننده است؛ کافی است شما نام یکی از همکاران، همکلاسی ها، هم دانشگاهی ها، هم محله ای ها و … را که احساس می کنید در این سایت عضو است را پس از عضویت در این سایت جستجو کنید، که در اغلب موارد در صورت عضویت این افراد، با عکس های “عجیبی” مواجه می شوید که باعث تاسف و ناراحتی شما می شود!

سوال اینجاست که چرا باید برخی از مردم کشورمان در مواجهه با این پدیده به این شکل منفعلانه برخورد کرده و به راحتی استحاله شوند؟ البته تمام کسانی که عکس های بد پوشش را در این سایت قرار می دهند جاهل مقصر نیستند و در حقیقت این موضوع را به عنوان یک عرف قبول کرده و باورشان شده که تنها در یک “اتاق خصوصی” که دوستان هم جنسشان آنها را می بینند مشغول زندگی روزمره خود هستند؛ و نا گفته نماند کسانی هم هستند که با اغراض فرهنگی و اجتماعی اقدام به این کار می کنند.

اما تمام ماجرا به “عکس نمایه” ختم نمی شود! در قسمت “آلبوم عکس ها” نیز بسیاری از کاربران فیس بوک با قرار دادن عکس های خصوصی و خانوادگی خود در انظار عمومی به حریم شکنی می پردازند؛ طوری که به نظر می رسد برایشان “عرفی موجه” شده است؛ در برخی از این موارد شما عکس های خانوادگی دوستان و همکاران خود را با پوششی متفاوت و البته نامناسب می بینید که برایتان باور کردنی نیست!

برای نمونه شما در پایان این گزارش عکس هایی را از نمایه برخی مخاطبان فیس بوک که خود آنها در اختیار عموم جامعه قرار داده اند و یا عکس هایی را که در قسمت “آلبوم عکس های” برخی کاربران این سایت و بدون دوست شدن با آنها می توان مشاهده کرد را می بینید، که با آنکه قطعا خود این افراد با کمال میل و رضایت آنها را در اختیار عموم قرار داده اند اما چهره آنها را به خاطر رعایت اخلاق شطرنجی کرده ایم.

به نظر می رسد غرب برای ترویج بدحجابی، بی عفتی، بی حرمتی و البته فحشا راه جدیدی را در پیش گرفته است که نیازمند هوشمندی مردم و البته مسئولان در مواجهه با آن است؛ که در صورت ادامه این روند نه “حریمی” می ماند و نه “حرمتی”


سیاری از کاربران فیس بوک با قرار دادن عکس های خصوصی و خانوادگی خود در انظار عمومی به حریم شکنی می پردازند؛ در برخی از این موارد شما عکس هایی از دوستان و همکاران خود می بینید که برایتان باور کردنی نیست! این عکس ها تنها با چند دقیقه جستجو از میان هزاران عکسی که آزادانه در اختیار تمام کاربران “فیس بوک” قرار داده شده جمع آوری شده است؛ قضاوت با شما .
  • قاصد

« چه کسی می تواند این معادله را حل کند؟!

چه کسی می داند فرود یک خمپاره،قلب چند نفر را می درد؟!

چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن،یعنی آتش،یعنی گریز به هر جا،به هر جا که اینجا نباشد.

یعنی اضطراب، که کودکم کجاست؟! جوانم چه شد؟! دخترم چه شد؟!

به راستی ما کجای این سوالها و جوابها قرار گرفته ایم؟!

کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار آنرا بشنود، از قصه ی دختران معصوم سوسنگرد باخبر است؟!

آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.

کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده است؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟

چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: نبرد تن با تانک؟!

اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنیهای تانک له می شود؟!

آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟

گلوله ای از دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله ی هزارمتری شلیک می شود و در مبداء به حلقومی اصابت کرده و آن را سوراخ کرده و گذر میکند،حالا مشخص نمایید،سر کجا افتاده است؟!کدام گریبان پاره می شود؟!

کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟!

و کدام ،کدام.........؟

توانستید مسئله را حل کنید؟!اگر نمی توانید این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید:

هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری از سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده ی مهران - دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟! کدام سر می پرد!؟

چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره ی له شده بیرون کشید؟!

چگونه باید آنها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟!

چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟!

چگونه می توانیم درها را به روی خودمان ببندیم  و چون موش در انبار کلمات کهنه ی کتاب لانه بگیریم؟!

کدام مسئله را حل می کنی؟برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی؟کیف و کلاسورت رااز چه پر میکنی؟!

از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟!

کدام اضطراب جانت را می خورد؟! دیر رسیدن به اتوبوس؟ دیر رسیدن سرکلاس، نمره نگرفتن؟

دلت را به چه چیز بسته ای؟به مدرک،به ماشین،به قبول شدن در فوق دکترا؟

صفایی ندارد ارسطو شدن       خوشا پر کشیدن،پرستو شدن


آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در نزدیکی تو داغدار شده است؟ جوانی به خاک افتاده است؟

آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کرده اند؟

هیچ می دانستی؟!حتما نه!...

هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می خورند،به دنبال آب گشته ای؟! تا اندکی زبان خشکیده ی کودکی را تر نمایی؟!

و آنگاه که قطره ای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!!

اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش!!

که خدا هدیه ی حسین(ع) را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.

و من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد. »



منبع: کتاب حرمان هور، دست نوشته های شهید احمدرضا احدی
  • قاصد
  • قاصد

چقدر دوست دارم رئیس جمهور یا مسئولان وزارت خارجه کشور من هم مثل مسئولان سایر کشورهای دنیا، با خودشان و با مردمشان رک و راست باشند. خودشان باشند؛ ادای روشنفکران و قدیسان را در نیاورند؛ رئیس جمهوری روشنفکر یا تئوری‌پرداز نمی‌خواهم، رئیس جمهوی می‌خواهم که سیاستمدار باشد، واقع‌گرا باشد، طبق اصول و عقاید و عرف و فرهنگ جامعه خودش حرف بزند؛ مثل رئیس جمهور یا وزیر خارجه آمریکا؛ آنها خودشان هستند، ادا در نمی‌آورند!

اصلاً صداقت بهترین چیز است؛ واقعاً درک نمی‌کنم که چرا رؤسای جمهور ما (مخصوصاً آقایان خاتمی و روحانی) دوست داشتند و دوست دارند که نقش مسیح را بازی کنند؟ اینکه بخواهیم چهره خوبی از خودمان در دنیا عرضه کنیم واقعاً خوب است، اما آیا واقعاً خیال می‌کنیم که در میان این هیاهوی تبلیغاتی و رسانه‌ای و این نظام حاکم بر دنیا، با حرف‌های قشنگ رؤسای جمهور ما چیزی عوض می‌شود؟

حالا همه سوت و کف هم زدند و از سخنان زیبای ما هم تعریف و تمجید کردند، آخرش چه؟ فوقِ فوقش ما را با گفت و گوی تمدن‌های خاتمی سرگرم می‌کنند و بعدش خیلی راحت اسم ایران را در لیست محور شرارت قرار می‌دهند! یا بعد از سخنرانی روحانی درباره جهان عاری از خشونت، انگشت تعجب به دهانشان می‌گیرند و سپس همه گزینه‌هایشان را دوباره روی میز می‌گذارند!

سال‌هاست که سیاست و روابط بین الملل، با واقعیت دارد پیش می‌رود نه با خیالپردازی (منظورم آرمان نیست) من مخالف سخنرانی‌هایی که سرشار از حس امید و صلح دوستی باشد، نیستم ولی فکر نمی‌کنم دنیای پر از جنگ و جنایت ما، با این حرف‌های قشنگ و شعارگونه و با آن به به و چه چه ظاهری، وضعیت بهتری پیدا کند.

واقعیت این است که زورگوها رک و پوست کنده، از همان تریبون‌هایی که ما حرف‌های قشنگ می‌زنیم، ما را تهدید می‌کنند؛ ما هم به دلیل اینکه با آنها تعارف داریم، فقط لبخند می‌زنیم؛ این واقعاً قابل تحمل نیست؛ احساس می‌کنم از دو طرف به من و به کشورم دارد توهین می‌شود؛ یکی از سوی آمریکایی‌ها و یکی هم از سوی مسئولان محترم کشور خودم!

آقای ظریف می‌گوید که باید مراقب حرف زدنمان باشیم و از کلمات مناسبی استفاده کنیم؛ مثلاً ایران هسته‌ای در ادبیات بین‌الملل معنای خاصی دارد و باعث سوء تفاهم می‌شود! جالب اینجاست که گزینه نظامی، اصلاً و ابداً باعث تعجب و سوء تفاهم نمی‌شود!

به خدا قسم که نه عقل این را می‌گوید، نه شرع، نه عرف و نه سیاست؛ کاش همین یک قلم را از همان دشمنمان یاد می‌گرفتیم که هم لبخند می‌زند و هم تعارف ندارد.

  • قاصد

«ابراهیم جان»، بسیجی و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسیجی‌ها فیلم مساز، و هرگاه خسته شدی، این شعرگونه را که یک جانباز برایت نوشته است بخوان:

ای بلبل عاشق، جز برای گل‌ها مخوان!

دست دعای دلسوختگان

آن همه بلند است

که تا آسمان هفتم می‌رسد.

من پاهایم را بخشیده‌ام

تا این رل سوخته را

به من بخشیده‌اند.

اما اگر پاهایم را باز پس دهند

تا این دل سوخته را بازستانند

 آنچه را که بخشیده‌ام

باز پس نخواهم گرفت.

دل من یک شقایق است، خونین و داغدار.

ای بلبل عاشق،

جز برای شقایق‌ها مخوان!

وبلاگ آهستان

  • قاصد

احمدرضا بیضایی برادر شهید محمودرضا بیضایی شهید مدافع حرم حضرت زینب(س) در وبلاگ اسکالپل نوشت: 

تهران - میدان آرژانتین (پایانه بیهقی) - غروب

 

تلفنم دارد زنگ می‌خورد؛ گوشی را از توی جیبم در می‌آورم و جواب می‌دهم.

 

محمودرضا است؛ خوش و بش می‌کند و می‌پرسد کجا هستم.

 

از صبح برای کاری تهرانم؛ می‌گویم کارم تمام شده، ترمینالم، دارم بر می‌گردم تبریز.

 

می‌گوید کی وقت داری؟… حرف مهمی دارم.

 

می‌گویم الان، بگو.

 

می‌گوید الان نمی‌شود و باید هر وقت که کاملاً وقتم آزاد است بگوید.

 

اصرار می‌کنم که بگوید.

 

می‌گوید می‌توانی بیایی خانه؟ می‌گویم من فردا باید تبریز باشم، کار دارم اگر می‌شود تلفنی بگویی، بگو.

 

می‌گوید من دوباره عازمم اما قبل از رفتن حرف‌هایی هست که باید به تو بزنم.

 

می‌گویم مثلاً؟ می‌گوید اگر من شهید شدم می‌ترسم پدر نتواند تحمل نکند؛ پدر را داشته باش؛ می‌گویم خداحافظ! من تا یکساعت دیگر خانه شما هستم؛ می‌گوید مگر تبریز نمی‌روی؟ می‌گویم نه، امشب می‌مانم.

 

می‌گوید بخاطر این چیزی که گفتم؟ گفتم خودم می‌خواهم که بیایم، حالا ول کن.

 

و راه می‌افتم سمت اسلامشهر.

 

اسلامشهر - خانه محمودرضا

 

همه چیز در خانه عادی است.

پذیرایی همسرش، بازی دختر دو ساله‌اش، بساط چایی، شام روی گاز، تلویزیون روشن، پتوهای ساده‌ای که کنار دیوار پهن هستند و خود محمودرضا، چهره همیشه آرامش، همه چیز مثل همیشه توی این خانه معمولی، معمولی و عادی است و سر جای خودش.

هیچ علامتی از خبر خاصی به چشم نمی‌خورد؛ می‌نشینیم؛ منتظر می‌مانم تا سر صحبت را باز کند ولی حرفی نمی‌زند.

2-3 ساعت تمام منتظر می‌مانم اما حرف‌هایمان کاملاً عادی پیش می‌روند؛ سعی می‌کنم صبور باشم تا سر صحبت را باز کند ولی او حاضر نیست چیزی به زبان بیاورد.

بالاخره صبرم تمام می‌شود و می‌گویم بگو!

می‌گوید من شهید شدم بنظر تو محل دفنم تبریز باشد یا تهران؟!

می‌گویم این حرف‌ها را بگذار کنار و مثل همیشه بلند شو برو مأموریتت را انجام بده، شهید شدی، من یک فکری برایت می‌کنم!

بدون اینکه تغییری در چهره‌اش ایجاد بشود با آرامش شروع می‌کند به توضیح دادن در مورد اینکه اگر تبریز دفن بشود چطور می‌شود و اگر تهران دفن بشود چطور؟

عین کلوخ مقابلش پخش می‌شوم وقتی دارد اینطور عادی درباره دفن شدنش حرف می‌زند؛ جدی نمی‌گیرم.

هر چند همیشه در مأموریت‌هایش احتمال شهادت روی شاخش است؛ تلاشش برای جواب گرفتن از من درباره انتخاب محل دفنش و فهماندن قضیه به من که شهادتش در این سفر قطعی است نتیجه نمی‌دهد.

 

 

محمودرضا بیضائی (نام مستعار: حسین نصرتی)

ولادت: 18 آذر1360، تبریز

شهادت: 29 دی 1392، زینبیه؛  در اثر اصابت ترکش به ناحیه سر.

  • قاصد